نویسنده‌: ‌محمّد مجتهدشبستری

بسم الله‌ الرّحمن الرّحیم
سلام عرض می‌کنم خدمت خانم‌ها و آقایان و حاضران گرامی‌ و خوشوقتم از اینکه توفیق پیدا کردم امشب در محضر شما سخنی بگویم و نمی‌دانم پس از اجرای معنوی بسیار با حال که انجام شد و شما را در حال و هوای دیگری برد، ‌چه مقدار حوصله و حال شنیدن حرفهای خشک فکری و مثل فلسفی و دین‌شناسانه بنده را دارید ولی امیدوارم عنایت کنید و گفتگویی میان بنده و شما برقرار بشود. ‌
موضوع سخن بنده در خدمت شما که به مناسبت سالگرد رحلت پیامبر گرامی ‌اسلام انجام می‌گیرد، ‌اگر عنوانی بخواهیم برای او تعیین کنیم چنین عنوانی را مناسب می‌یابم: ‌انتظار ما از پیامبران! ‌اما من تحت این عنوان در حقیقت می‌خواهم به دو سؤال، ‌پرسش یا نقد که در ماههای اخیر زیاد به گوش می‌خورد یا خوانده می‌شود، ‌در ارتباط با کوشش‌هایی که در این 20 سال اخیر تحت عنوان نواندیشی دینی و یا روشنفکری دینی انجام شده، ‌به این دو نقد پاسخی گفته باشم چون فکر می‌کنم بیشتر شما شنوندگان گرامی ‌در جریان مسائلی که به عنوان نواندیشی دینی در دو دهه اخیر انجام شده، ‌قرار دارید چیزی در این زمینه خوانده‌اید، ‌شنیده‌اید دنبال می‌کنید این قبیل بحث‌ها را به نوعی، ‌در این 20 سال اخیر بحث‌هایی در باره طرز تفکر و طرز عمل دینداری و مسلمانی در کشور ما صورت گرفته که عده‌ایی آن را به روشنفکری دینی تعبیر کرده‌اند و عده‌ایی به نواندیشی دینی. ‌بحث فعلی ما در این مورد نیست که کدام یک از این تعبیرات را انتخاب کنیم. ‌من خودم تعبیر نواندیشی دینی را برای این قبیل بحث‌ها و طرز فکرها مناسبت‌تر می‌دانم پاره‌ای از دوستان اصرار دارند روی تعبیر روشنفکری دینی. ‌فکر می‌کنم تعداد قابل توجهی از شما آگاه باشید از نقدی که به این تعبیر یا درباره این تعبیر صورت گرفته که نه روشنفکری دینی تعبیری که انسجام منطقی داشته باشد، ‌نیست و پاسخ‌هایی هم به این مطلب داده شده که من الآن نمی‌خواهم وارد آن بحث بشوم ولی در هر حال جای انکار نیست که دست کم در 20 سال اخیر مطالب و مباحثی جدیدی مطرح شده در ارتباط با دینداری و مسلمانی که سابقه بدین شکل نداشته است. ‌چون این شکل جدید مطرح شدن ارتباط پیدا کرده است با دو باب فهم در فلسفه جدید که یکی معرفت‌شناسی است و دیگری هرمنوتیک و هر دو این‌ها ارتباط وثیق دارند با مسأله فهم متون دینی و فهم پیام بنیانگذاران دینی در طول تاریخ. ‌خب این بحث‌ها شاید20 سال و یا بیشتر از 20 سال به شکل‌های مختلف در کشور ما هست و از جوانب گوناگون پرسش‌هایی مطرح شده در ارتباط با این بحث‌ها و مطرح کنندگان این سخنان و این طرز فکر‌ها هم پاسخ‌هایی به آنها داده‌اند این هم چیز تازه‌ای نیست. ‌اما آنچه که نسبتاً تازگی دارد و من در آن ارتباط می‌خواهم سخن بگویم این است که از آن هنگام که مطرح کنندگان نواندیشی دینی یا روشنفکری دینی تکیه زیادی روی مسأله حقوق بشر در کشور کردند، ‌که یکی از نخستین بحث‌ها در این مورد به صورت مفصل از طرف این جانب صورت گرفته در کتاب " نقدی بر قرائت رسمی‌ از دین" شاید شما بیشتر با این کتاب آشنا باشید. ‌حدود 10 سال پیش تقریباً منتشر شده، ‌از آن موقعی که تکیه زیادی روی مسأله حقوق بشر انجام شده و گفته شده که مسلمانان در عین حفظ مسلمانی و دینداری مسلمانانه می‌توانند سازمان سیاسی و سازمان نهاد‌های اجتماعی خود را تا آنجا که به مسأله حقوق و قوانین ارتباط پیدا می‌کند بر اساس اعلامیه حقوق بشر 30 ماده‌ای مصوب 1984 سازمان ملل بنیانگذاری کنند یا با آن منطق سازند که در آن حرمت ویژه‌ای برای انسان از آن نظر که انسان است قائل شده‌اند و آزادی‌های بیان، ‌تفکر، ‌اعتقاد، ‌دین اجتماعات و مطبوعات، ‌فعالیت‌های سیاسی و امثال اینها تضمین شده، ‌می‌توانند چنین کاری بکنند. ‌و در عین حال مسلمان باشند و دیندار باشند و قطعا چنین کاری با بسیاری از فتواهای مشهور فقهی حتی با پاره‌ای از آیات موجود در قرآن کریم چون سازگار است موجب تغییر آن فتواها و موجب یک فهم جدید از آن آیات قرآنی خواهد شد. ‌این مسائل را گفته‌اند، ‌سه دسته نقد‌هایی کرده‌اند از این طرز تفکر با بیآنهای مختلف. ‌و من می‌خواهم تا آنجا که امشب فرصت هست به مناسبت اینکه در واقع این مطالب به دینداری و مسلمانی باز می‌گردد و دینداری و مسلمانی راهی است که پیامبر اسلام آن را بنیانگذاری کرده است، ‌متناسب با امشب هم هست، ‌می‌خواهم پاسخی بگویم به این سه گونه نقد. ‌البته ناچار هستم به اختصار مطالب را بیان کنم و مطمئنم این بحث در آینده بیشتر بالا خواهد گرفت چون این بحث ابعاد سیاسی و وسیعی دارد. ‌مسأله مطرح شدن حقوق بشر در کشور ما مدعیان، ‌مخالفان و موافقان زیادی دارد. ‌بنابراین در آینده یکی از موضوعاتی که به جد، ‌شما اهل فکر و اهل مطالعه و جوانان عزیز باید به آن بپردازید و تکلیف این مسأله را برای خودتان روشن کنید، ‌این مسأله است: ‌می‌شود مسلمان بود و با حقوق بشر زیست یا نه؟ ‌یا حقوق بشر یا حقوق خدا! ‌مغالطه‌ای است که تحت این عنوان زیاد مطرح می‌شود: ‌یا حقوق بشر یا حقوق خدا! ‌آدم با حقوقی که خدا معین کرده زندگی می‌کند یا با حقوقی که مربوط به بشر است زندگی می‌کند! ‌این یک مغالطه است. ‌البته من پاسخ این را در نوشته‌های مختلف داده‌ام و در آدرسهای اینترنتی که مطالب بنده در آنجا منتشر می‌شود این پاسخها منتشر شده، ‌گاهی هم در بعضی مطبوعات با محدودیت‌هایی که مطبوعات دارند که همه چیز را نمی‌توانند منتشر کنند! ‌من می‌خواهم از فرصت استفاده کنم و مطالبی را در اینجا عرض بکنم. ‌این سه دسته که عرض کردم اعتراضاتی دارند و نقد می‌کنند، ‌دو گروه از معترضان مطلبشان این است:
‌می‌گویند این چه دینی است که شما مطرح می‌کنید و این چه دینداری است که شما مطرح می‌کنید و می‌گویید که می‌شود پاره‌ای از آیات را به گونه‌ای دیگر فهمید و پاره‌ای از فتاوای فقهی مشهور را که ناسازگار با مواد حقوق بشر است کنار گذاشت؟ ‌این چه جور دینی است؟ ‌دین باید یک امر ثابت باشد! ‌دین که نباید تغییر پیدا بکند! ‌دینداری که نباید تغییر پیدا بکند! ‌به قول یکی از آقایان، ‌نوشته بود: ‌دینی که تغییری پیدا بکند به چه دردی می‌خورد؟ ‌! این سخن را دو گروه می‌گویند: ‌یک گروه محافظه‌کاران هستند که نمی‌خواهند کمترین تغییر در طرز تفکر سنتی دینی خودشان ایجاد بکنند این اعتراض یکبار از طرف آنها مطرح می‌شود می‌گویند: ‌دین یک امر ثابتی است، ‌دین که تغییر پیدا نمی‌کند. ‌دینداری مسلمانان که تغییر نباید پیدا بکند. ‌دینداری مسلمآنها امروز همان باید باشد که در عصر پیامبر بود و فکر می‌کنند که در طول تاریخ در دینداری مسلمانان هیچ تغییری پیدا نشده و دین اسلام همیشه در میان مسلمانان، ‌چه در طرز تفکر‌های اعتقادی و چه در طرز عمل یک چیز بیشتر نبوده، ‌یک گونه بوده و تصور می‌کنند که طرز تفکر امروز مسلمانان در مسائل اعتقادی همان است که 500 سال پیش بوده، ‌عیناً همان است و همان است که 1000 سال پیش بوده و همان است که در عصر رسول خدا بوده! ‌چون با تاریخ اینها سر و کار ندارند. ‌اگر به تاریخ توجه می‌کردند و تاریخ را به دقت مطالعه می‌کردند می‌فهمیدند که این طور نیست. ‌خیلی تغییرات پیدا شده. ‌یک دسته اینها هستند. ‌طرفداران تفکر سنتی اعتقادی! ‌یک دسته پاره‌ای از نواندیشان دینی هستند که می‌گویند: ‌ما نو اندیش دینی هستیم اما نیازی نداریم برای اینکه از حقوق بشر سخن بگوییم، ‌بگوییم پاره‌ای از فتواهای مشهور باید عوض بشود یا بگوییم پاره‌ای از آیات قرآنی به گونه‌ای دیگر باید فهمیده شود. ‌سعی می‌کنند چیزی بیشتر از حقوق بشر امروز را از پاره‌ای از آیات قرآن بیرون بکشند. ‌چیزی بیشتر از حتی حقوق بشر امروز را. ‌گسترده‌تر و عمیق‌تر از آن را و آیاتی را هم مورد استغفار قرار می‌دهند می‌گویند آنچه که در حقوق بشر هست و تدوین شده بدین شکل در قرن 20، ‌به مقتضیات زندگی در قرن بیستم تنظیم شده، ‌بیش از اینها در آیات قرآن هست بنا براین کاری که شما‌ها می‌کنید که فهم را تغییر می‌دهید از آیات قرآن، ‌این کار غلطیست. ‌
نه، ‌هست اینها. ‌لازم نیست برای زندگی کردن با این‌ها تجدید فهم در آیات قرآن اتفاق بیفتد. ‌پس عده‌ای هم اینها هستند که به ما اعتراض می‌کنند اسم‌هاشان را نمی‌خواهم ببرم الآن در این جا، ‌در سایت‌های خارجی به خصوص این را می‌نویسند. ‌من الآن کاری ندارم به اینکه شیوه تفسیری آنها از آیات قرآن درست است یا نه، ‌این بحث را نمی‌خواهم وارد شوم، ‌اما دیده‌ام کسانی که این سخن را می‌گویند، ‌آنها هم همین اعتراض را به ما می‌کنند. ‌دیده‌ام که یکی از همین آقایان که خیلی هم سر و صدا دارد در یک سایتی، ‌سایت متعلق به خودش می‌گوید این چه دینداری و مسلمانی است که شما مطرح می‌کنید و تغییر را در دین و دینداری جایز می‌دانید و می‌گویید که دین هم چیزی است که می‌تواند در طول تاریخ تغییراتی درش پیدا شود این دین به چه درد می‌خورد؟ ‌تعبیر دقیقاً این است و تصورشان این است که اگر دین و دینداری می‌خواهد به درد خور باشد باید هیچ تغییری در او به وجود نیاید. ‌

دسته سوم که این تازگی دارد بیشتر، ‌پاره‌ای از اهل نظر هستند که حرف دیگری می‌زنند، ‌آنها می‌گویند شما نو اندیشان دینی ( چون من این تعبیر را بیشتر می‌پسندم)، ‌وقتی چنین سخنی می‌گویید، ‌چیزی از مدرنیته و چیزی از دین گرفته‌اید و اینها را با هم مخلوط می‌کنید و چیز جدیدی از آن درست می‌کنید که نه دین و دینداری است و نه مدرنیته است. ‌و بعد این چیز جدید را نام مسلمانی بر آن می‌گذارید و بنابراین شما کسانی هستید که مدرنیته را حاکم می‌کنید بر دین اسلام، ‌و این درست نیست. ‌چرا اسلام را حاکم نمی‌کنید بر مدرنیته، ‌چون حقوق بشر محصول مدرنیته است یعنی نوع زندگی جدید بشر در این دنیا. ‌اول یک تعبیری عرض بکنم وقتی مدرنیته گفته می‌شود بیشتر در ذهن‌ها این می‌آید آن طور که غربی‌ها زندگی می‌کنند. ‌نه، ‌منظور این نیست. ‌مدرنیته یعنی آن نوع زندگی جدیدی که بشر امروز با آن نوع زندگی می‌کند و همه من و شما که اینجا نشسته‌ایم به نوعی مبتلا به آن هستیم، ‌آن زندگی مدرنیته. ‌شما مگر نمی‌روید رأی بدهید. ‌پارلمان یعنی چه قانون اساسی یعنی چه تمام اینها نوع زندگی جدید انسانی است ما به اینها تن داده‌ایم. ‌مسلمآنها که 200 سال پیش مدرنیته و اینها را نداشتند که. ‌اینها از زمان مشروطه درست شده است. ‌حالا در کشور ما فرض می‌کنیم. ‌این علوم جدیدی که شما دانشجویان عزیز با آن جدید مشغول هستید همه از محصولات مدرنیته است. ‌پس شما مدرن زندگی می‌کنید. ‌کسانی که با این مسائل سر و کار دارند، ‌مدرن زندگی می‌کنند، ‌مدرن فکر می‌کنند. ‌امروز وقتی در روزنامه‌ها مطالبی می‌نویسند، ‌برای همه‌ی شما این مسأله مطرح می‌شود که تا چه‌اندازه درست است یا درست نیست. ‌سانسور شده یا سانسور نشده، ‌تحلیل می‌کنید در مسائل سیاسی، ‌این شکل تحلیل‌ها که شما در مسائل سیاسی می‌کنید همه امر مدرن است. ‌
200 سال پیش این بحث‌ها اصلاً نبوده است. ‌دموکراسی می‌خواهید. ‌
دموکراسی مسأله مدرنی است جوانب تلویزیون را نگاه می‌کنید. ‌با دنیا در ارتباط هستید تمام اینها زندگی‌های جدید است؛ زندگی‌های مدرن. ‌بنابراین این طور نیست که وقتی می‌گویند مدرنیته یعنی آن گونه که آمریکا و اروپا و انسآنهای خیلی علیه ما علیه، ‌(به قول یه عده‌ای) زندگی می‌کنند و ما ساحتمان خیلی منزه است از این چیزها، ‌نه این طوری نیست. ‌در همان ساحت‌های منزه هم، ‌الآن رأی، ‌پارلمان، ‌تفکیک قوا و قانون اساسی آمده، ‌من نمی‌دانم کسانی که می‌گویند با قانون اساسی می‌خواهیم زندگی بکنیم و به قانون اساسی هم مردم باید رأی بدهند و افتخار می‌کنند به اینکه در این کشور همه چیز با رأی مردم است در این حال به مدرنیته و غرب بد می‌گویند، ‌اینها چه می‌گویند چه کسی دچار پارادوکس است این یک وادی بسیار وسیعی است من نمی‌خواهم وارد آن قسمت بشوم. ‌به هر حال این اهل نظر و اهل بحث این مسأله را مطرح می‌کنند. ‌می‌گویند کسانی که از یک دینداری متحول سخن می‌گویند، ‌این دینداری متحول و متغیر کار درستی نیست. ‌آن دینداری متحول و متغیری که می‌گویند هم نیایش می‌کنیم، ‌هم روزه می‌گیریم، ‌هم ایثار و انفاق می‌کنیم هم عبادت می‌کنیم و هم می‌خواهیم با حقوق بشر زندگی کنیم، ‌این یک تلفیق آش شله قلمکار. ‌
این نه مسلمانی است نه زندگی غربی و جای تعجب این است که پاره‌ای از اهل نظر و بحث این را می‌نویسند و می‌گویند. ‌در یک گفتگویی کسی که از اهل نظر سؤال کرده بود که آقا پس این مردم ترکیه که الآن دموکراسی نسبتا جا افتاده‌ای در آنجا دارند و حقوق بشر بیش از بسیاری از کشور‌های دیگر مسلمان در آنجا مراعات می‌شود و آزادی بیان و آزادی اعتقادات و آزادی تجمعات و تأسیسات حزبی و چه و چه پا گرفته در آنجا، ‌اینها مسلمان نیستند مساجدشان هم پر است عباداتشان هم سر جاش در جریان ستمی‌که بر مردم غزه رفت هم بیش از همه اینها آمدند میدان. ‌نخست‌وزیرشان بسیار صریح در این مسائل موضعگیری کرد اگر اخبار جریانات غزه را تعقیب می‌کردید، ‌اینها مسلمان نیستند زندگی‌شان مسلمانی و زندگی دیندارانه نیست، ‌دیدم در پاسخ گفته شده بود که بله اگر منظور این است که اسماً کسی مسلمان باشد یا در شناسنامه کسی مسلمان باشد، ‌بله یعنی مثلاً نه، ‌این‌ها را اگر با نظر دقیق نگاه بکنیم نمی‌شود بگوییم این زندگی زندگی، ‌مسلمانی است، ‌و من وقتی این مصاحبه را خواندم تعجب کردم. ‌به اعتقاد گروه سوم، ‌دین آن چیزی است که رسول خدا گفته است و اگر کسی در آن چیزی که رسول خدا گفته تصرف کند این شخص دیگر پیرو رسول خدا نیست و بعد اضافه می‌شود بر این مطلب که نمی‌شود گفت ما پاره‌ای از آیات قرآن را قبول داریم و پاره‌ای از آیات قرآن را کنار می‌گذاریم و تعبیرات این جوری که البته اصلاً این سبکی مطرح نشده است. ‌مثلاً، ‌حالا می‌خواهم عرض کنم این 3 جور اعتراض هست من می‌خواهم از موضع دین‌شناسانه و از موضع الهیاتی امشب برای شما بحث کنم. ‌چه کسی می‌تواند مسلمان باشد. ‌بحث من به این جهت خیلی زیاد اهمیت سیاسی دارد که کسانی این سخنان را می‌گویند و با انواع و اقسام نقشه‌ها این مسأله را ترویج می‌کنند که دیگر این جوری نمی‌شود مسلمان شد، ‌من به این جهت است که عرض می‌کنم. ‌پس این اهمیت سیاسی خیلی زیادی دارد. ‌باید شما توجه کنید این فکر دنبال خواهد شد که اگر کسانی بگویند ما می‌خواهیم هم مسلمان باشیم هم با حقوق بشر زندگی بکنیم این نمی‌شود این یک تلفیقی است که با هم جور در نمی‌آید یا مسلمانی یا حقوق بشر، ‌به این جهت من روی این تکیه می‌کنم. ‌این خیلی مسأله مهمی‌ است و الا ممکن است در نظر شما بیاید که حالا چه اهمیتی دارد که ما یک جمعی هستیم که در اینجا جمع شده‌ایم این مسأله را دنبال کنیم که چه کسی است که می‌تواند مسلمان باشد، ‌چه کسی هنوز مسلمان است اما چه کسی نمی‌تواند مسلمان باشد یعنی مثلاً ما داریم مثل قرنهای قبلی داریم خط‌کشی می‌کنیم که مسلمان را از غیر مسلمان جدا کنیم یا یک سری بحثهای بی‌فایده می‌کنیم، ‌نه بی‌فایده نیست این خیلی مهم است. ‌این مهمترین چالش سیاسی-دینی آینده کشور ماست. ‌بنابر این بحث یک موضع سیاسی قوی دارد ولی در عین حال من از موضع دین‌شناسانه و الهیاتی این بحث را مطرح می‌کنم. ‌نمی‌دانم من تا چه‌اندازه خواهم توانست در یک ساعت این مطلب را اطرافش را جمع کنم. ‌نکته به نکته باید عرض کنم. ‌باید خیلی فهرست‌وار مطلب را بگویم و جلو بروم و از قبل هم سنخ سخنم را معین کنم، ‌چون هر گوینده‌ای اولاً باید سنخ سخنش را معین کند که در چه موضعی دارد حرف می‌زند. ‌من از موضع دین‌شناسانه و الهیاتی و از موضع این که همیشه دین در طول تاریخ چگونه فهمیده شده و با چه انتظاراتی فهمیده شده از این زاویه دارم این بحث را دنبال می‌کنم. ‌

1) ما یک اصل هرمنوتیکی داریم که شما این واژه را زیاد شنیده‌اید و( همه گناهانش هم به گردن بنده است) در آن اصل تردیدی نیست و آن اصل این است که هر شناختن، ‌مقدماتی دارد و هیچ شناختنی بدون مقدمات انجام نمی‌گیرد. ‌ما انسآنها هر وقت بخواهیم یک امری را بشناسیم که ما از آن به متعلق شناخت تعبیر می‌کنیم. ‌باید با مقدماتی آن را بشناسیم. ‌متعلق شناخت‌های ما انسآنها در طول تاریخ شکل گرفته و از حالی به حالی و از صورتی به صورتی در آمده است انسان با 4 موضوع مهم زندگی می‌کنند:
‌فلسفه، ‌علم، ‌هنر و دین. ‌در واقع ما 4 وسیله زندگی داریم، ‌چون ما انسآنها به اراده و اختیار خودمان زندگی می‌کنیم مثل حیوآنها نیستیم که به غرایز کشیده بشویم ما با علم زندگی می‌کنیم، ‌با فلسفه زندگی می‌کنیم، ‌با هنر و دین زندگی می‌کنیم، ‌حیوانات هیچ کدام از اینها را ندارد و ما می‌خواهیم فلسفه را بشناسیم، ‌علم و هنر را بشناسیم، ‌دین را بشناسیم، ‌و این مطلبی که امشب من می‌گویم در واقع مربوط است به شناختن دین. ‌هم فلسفه هم علم هم هنر هم دین، اینها همه در طول تاریخ پیدا شده است و در طول تاریخ شکل گرفته‌اند این خیلی مهم است می‌خواهم به این قضیه توجه کنید. ‌در آن زمان که تفکر اسطوره‌ای در بشر حاکم بود تفکر فلسفی نبود، ‌تفکر علمی‌ نبود، ‌5000 سال پیش بر انسآنها تفکر اسطوره‌ای حاکم بود. ‌
پیدا شدن تفکر فلسفی از یونان است که یک تفکر عقلانی است این تفکر عقلانی پیدا می‌شود و آن تفکر اسطوره‌ای می‌رود کنار. ‌این که فلسفه چیست فلسفه خودش را نشان داد. ‌قرن‌های طولانی آنهایی که اهل علم بودند علم ورزیدند تا به تدریج معلوم شده که علم یعنی چه قرنهای طولانی هنرورزی شده تا به تدریج معلوم شده که هنر چیست، ‌قرن‌های طولانی دین‌ورزی شده و دینداری شده تا به تدریج معلوم شده که دین و دینداری انسان چیست اینها خودشان با تحول‌هایشان و شکل گرفتنهایشان نشان داده‌اند که اینها چه هستند. ‌این طوری نیست که ما تصور بکنیم یه فیلسوفی پیدا شده و یک تعریفی از فلسفه داده است و تمام شده است نه، ‌آن فیلسوف نخستین یک چیزی گفته و بعد از مدتی دیگر کسی دیگر حاشیه‌ایی بر آن زده بعد از گذشتن مدتی یک شخص سومی‌ یک اشکال بر آن گرفته بعد از گذشتن مدتی باز شخص دیگری در آن رابطه حرف دیگری زده همین جور همین جور، ‌شما اگر بخواهید مثلاً از زبان ارسطو فکر کنید یا زمان قبل او همین جور آمده آمده قرن‌های طولانی الآن بیش از 2000 سال از آن گذشته تا حالا معلوم شده فلسفه یعنی چی به همین جهت فلسفه‌های گوناگون به وجود آمده بعد از ارسطو. ‌حالا 3 شاخه عمده فلسفه ما داریم: ‌وجودشناسی، ‌ازل‌شناسی و فلسفه تحلیلی. ‌این فلسفه تحلیلی به این شکل 500 سال پیش اصلاً وجود نداشته است. ‌فلسفه کانت قبل از کانت اصلاً وجود نداشته است، ‌فلسفه دکارت قبل از دکارت اصلاً وجود نداشته است. ‌آیا بعد از این که فلسفه این قدر گسترش پیدا کرده و خودش را نشان داده و شاخه‌های گوناگون شده، ‌می‌توان گفت فلسفه همان است که ارسطو می‌گفت و فقط همان فلسفه است. ‌می‌شود گفت فلسفه همان است که دکارت گفته نه، ‌این گسترش تاریخی که انجام شده را اگر نگاهی به آن بیندازیم همه این تحولات همه این فکر‌ها یعنی فلسفیدن، ‌الآن وقتی در مورد تاریخ فلسفه کتاب می‌نویسند؛ هر فیلسوفی باید تعریف خودش را از فلسفه بیان کند که فلسفه چیست. ‌با هیچ متدی نمی‌شود مشخص کرد که فلسفه یعنی چه، ‌هر فیلسوفی خودش باید بگوید که فلسفیدن یعنی چه؟ ‌علم هم همینطور، ‌این علوم جدید به این معنا که الآن شما به آن مشغول هستید ( نمی‌دانم چند درصد از شما با علوم انسانی و تجربی، ‌البته ساختار اینجا نشان می‌دهد که بیشتر با علوم تجربی و فنی سرو کار دارید)، ‌تمام اینها محصول قرون اخیر است. ‌500سال پیش، ‌400سال پیش، ‌وقتی علم را معنا می‌کردند در همان گستره‌ای می‌گفتند علم، ‌که آن را در تاریخ می‌دیدند. ‌اما الآن وقتی می‌گویند علم چیست، ‌در این گستره‌ای که بعد از آن هم در تاریخ دیدند به ان اضافه شده است، ‌هر چه تاریخ انسان ادامه پیدا کند بیشتر معلوم خواهد شد که فلسفه، ‌علم و هنر چیست. ‌هنر تا یک مدتی عبارت بود از تقلید از طبیعت، ‌زیبایی را وقتی تعریف می‌کردند می‌گفتند زیبایی یعنی توجه پیدا کردن به آن‌ هارمونی و هماهنگی که در موجودات طبیعی است. ‌درک کردن آن ‌هارمونی و هماهنگی که در موجودات طبیعی است، ‌آن را می‌گفتند زیباشناسی یا زیبایی‌شناسی. ‌اما الآن محدوده‌ی هنر این نیست، ‌اقسام هنرهای دیگر پیدا شده، ‌تعریف هنر هم عوض شده است. ‌
الآن می‌گویند هنر و زیبایی یعنی دارشک پلون، ‌( این یک تعبیر آلمانی است) به این معنا، ‌هر آنجا افق جدیدی از بودن و چگونگی بودن در جلوی چشمان شما و من انسآنها باز شود آنجا زیبایی دارد تحقق پیدا می‌کند، ‌بداعت، ‌بداعت مادیین، ‌هر جا شما با یک امر بدیع یعنی با یک امر بی‌سابقه، ‌امری که افق دید شما را باز می‌کند افق می‌دهد، ‌دینداری هم همین طور، ‌اگر هزار سال پیش می‌گفتند دینداری انسان یعنی چه، ‌چگونه انسان دینداری می‌کند و معنای دین در زندگی انسانی چیست؟ ‌همان مقدار از دین و دینداری که تا آن موقع از تاریخ خودش را نشان داده بود و در همان گستره می‌توانستند قضاوت کنند، ‌بعد از آن که موسی آمد، ‌بنی اسراییل تابع موسی شدند اگر از بنی اسراییل می‌پرسیدند دین چیست، ‌یعنی همان چیزی را که دیده بودند می‌گفتند دینداری انسان همین است، ‌آن موقع که یهودی‌ها و مسیحی‌ها آمدند، ‌مسیحی‌ها بعد از یهودی‌ها آمدند حرف‌های جدیدی مطرح شد. ‌بسیار سخنان تازه از سوی متألهین مسیحی مطرح شد که این دین چیست؟ ‌و دینداری چیست؟ ‌یک تعریف دیگری پیدا کرد وقتی مردم اهل کتاب مسلمآنها مسیحی‌ها یهودی‌ها تا آن موقع که از بودیسم و هندوییسم خبر نداشتند بودیسم و هندویسم که بخش عظیمی‌ از دنیای آسیای شرقی، ‌آسیای جنوب شرقی این دین در آنجاست وقتی خبر نداشتند اصلاً در ذهنشان نمی‌آمد. ‌که انواع دیگری هم از دینداری وجود دارد اما امروز که ما در عصری و تاریخی داریم زندگی می‌کنیم که در اثر وسایل ارتباطات و چاپ، ‌این چاپ و شیوع چاپ، ‌(خدا پدر آنرا بیامرزد که این اختراع را کرد ما انسآنها را دچار یک گسترش فکری عجیب کرده است) بعد هم اینترنت، ‌با همه فوایدی که دارد مثل اینکه داره یه چیز خطرناکی می‌شود با آن تدبیراتی که می‌کنند و هرچه دلشان می‌خواهد می‌فرستند. ‌
حداقل، ‌چاپ این وضعیت را ندارد، ‌الآن شما بینید دین‌شناسان وقتی کتاب می‌نویسند جمع و جور کردن این مسأله که دینداری انسان یعنی چه، ‌بسیار کار مشکلی شده است. ‌آنقدر انواع و اقسام دین و دینداری در سراسر دنیا جلوی چشم انسآنهای محقق قرار گرفته، ‌که نمی‌توانید این کلمه‌ی دین را تعریفش بکنید. ‌یکی از محققان نوشته بود تا آنجایی که او تحقیق کرده است، ‌53 تعریف از طرف دین‌شناسان برای دین گفته شده است که دین و دینداری چیست؟ ‌بنابراین می‌خواهم این را عرض بکنم، ‌این‌ها در طول تاریخ خودشان را نشان می‌دادند، ‌این هم یک نکته. ‌
‌نکته دیکر این است که انتظارات ما از علم، ‌فلسفه، ‌هنر و از دین چگونه شکل می‌گیرد؟ ‌ما اگر بخواهیم دین را بشناسیم همین دین را که بدین شکل در طول تاریخ الآن می‌بینیم. ‌علم را اگر بشناسیم که بدین شکل الآن می‌بینیم، ‌فلسفه را اگر بخواهیم بشناسیم، ‌هنر را اگر بخواهیم بشناسیم (گفتم شناختن هر موضوع شناختنی با یک مقدماتی صورت می‌گیرد)، ‌یکی از آن موضوعات مهم و مقدمات مهم انتطار ماست از شناختن آن موضوع شناسایی، ‌و چه انتظاری داریم از آن موضوع شناسایی، ‌به این مسأله مربوط می‌شود که چه نوع علاقه‌ای از علایق ما، ‌ما را تحریک می‌کند به شناختن آن موضوع شناسایی، ‌به خصوص این که، ‌در هر علمی ‌و دنبال هر علمی ‌رفتن پس از آن است که یک علاقه‌ی آدمی ‌را تحریک کرده است‌ هابرماس (فیلسوف معروف آلمانی) این مسأله را خیلی مفصل باز کرده است. ‌
ما این را درک می‌کنیم کسی که می‌رود فیزیک بخواند، ‌فیزیک را بشناسد، ‌یک علاقه‌ای او را تحریک می‌کند کسی که می‌رود شیمی ‌را بشناسد یک علاقه‌ای او را تحریک می‌کند، ‌کسی که می‌رود یک علم انسانی را بشناسد. ‌. ‌. ‌. ‌همیشه علایق ما هستند که ما را تحریک می‌کنند به شناختن یک موضوع و این علایق ما، انتظارات ما را معین می‌کنند که ما از آن موضوع شناسایی چه انتظاراتی داریم و به تعبیر دیگر انتظار داریم که او به کدام پرسش ما پاسخ گوید. ‌هر چیزی را که می‌خواهیم بشناسیم می‌خواهیم که او به پرسشی، ‌پاسخ بدهد و به همین جهت است که وقتی شما یک کتاب پزشکی می خوانید انتظار ندارید که پرسش‌های فیزیکی شما را جواب بدهد یا فلسفی شما را جواب بدهد. ‌یک کتاب فلسفی بخوانید انتظار ندارید پرسش‌های علمی شما را جواب بدهد. ‌هر کتابی را که انسان می‌خواهد بشناسد یک علاقه‌ای دارد که آن علاقه انتظاراتش را مشخص می‌کند و با آن انتظارات می‌رود سراغ شناختن این کتاب یا هر چیزی، ‌ما اگر بخواهیم برویم بشناسیم که فلسفه چیست با یک انتظاراتی می‌رویم، ‌این انتظارات ما به شناختن ما جهت می‌دهد. ‌بخواهیم هنر را بشناسیم، ‌هم همین طور بخواهیم دین را هم بشناسیم همینطور کسانی فکر می‌کنند که اگر به خواهند دین‌شناسی بکنند و یا دینداری‌شناسی بکنند یا بنیانگذار یک دین را بشناسند هیچ انتظار و علاقه‌ای در آنها نیست. ‌
همینطوری می‌روند و یک دفعه می‌شناسند این‌ها تصورات ساده‌ای است که باید این تصورات ساده خراب شود. ‌مسأله دیگر این است که این انتظاراتی که از علم، ‌فلسفه و دین است، ‌این انتظارات در طول تاریخ متناسب با تحولاتی که در علم و فلسفه و هنر و دین پیدا می‌شود، ‌گسترش پیدا می‌کند، ‌تغییر پیدا می‌کند. ‌ما امروزه از علم پزشکی انتظاراتی داریم که 2هزار سال پیش انتظارات را نداشتیم. ‌2 هزار سال پیش اگر کسی سل می‌گرفت از علم پزشکی این انتظار را نداشتیم که علم پزشکی به او پاسخ دهد و او را معالجه کند اما امروز چه طور. ‌امروز که دیگر سل بیماری خطرناکی نیست این فقط یک مثال بود که خدمتتان عرض کردم. ‌در فلسفه هم همین طور، ‌در هنر هم همین طور، ‌در دین هم همینطور است. ‌این انتظارات تغییر پیدا می‌کند. ‌

2) مطلب بعدی این است که چون انسان با هر 4 بال زندگی می‌کند یعنی هم با بال علم هم بال فلسفه هم بال هنر و هم بال دین پرواز میکند، ‌انسان مثل این هوا پیما‌های 4 موتوره است با 4 بال پرواز می‌کند. ‌بررسی چگونگی تحولات این 4 بال در طول تاریخ نشان می‌دهد که 4 موضوع یعنی علم، ‌فلسفه، ‌هنر و دین این‌ها همیشه با فعل و انفعالاتی که در هم می‌کنند، ‌در گستره ی انتظارات تغییراتی ایجاد می‌کنند. ‌یعنی مثلاً اگر در جامعه ای فقط دین وجود داشته باشد و علم و فلسفه وجود نداشته باشد مثل جوامع ابتدایی مثل جامعه‌هایی که هنوز در آفریقا هستند آنجاها دین هست، ‌دین داری هم هست اما علم و فلسفه نیست. ‌تمام انتظاراتی را که انسان برای تامین قواعد و نیاز‌های زندگی اش دارد این‌ها را از دین می‌خواهد به محض این که علم آمد وارد آن جامعه شد بخشی از انتظاراتی که انسان از دین داشته منتقل می‌شود به انتظار از علم خیلی واضح است. ‌در قبایل ابتدایی وقتی کسی مریض می‌شود برایش دعا می‌خوانند تا بیماریش شفا پیدا کند، ‌جادو می‌کنند هنوز هم همین طور است. ‌در گذشته هم همین طور بوده است می‌روند پیش دعا نویس. ‌این در جامعه ای است که علم پزشکی وجود ندارد. ‌در آن جامعه ای که علم پزشکی وجود ندارد انتظار از دین این است که بیماری را هم شفا بدهد، ‌اما وقتی علم پزشکی آمد و خودش را نشان داد معلوم کرد که خیلی کارها از دستش ساخته است. ‌همان مردم متدین دیگر این انتظار را از اوراد دینی و ادعیه دینی ندارند که بیماری آنها را شفا بدهند، ‌می‌روند سراغ پزشک، ‌یعنی انتظاراتی که از دین بود کم می‌شود نکته ظریفی است. ‌نکته جالبی است. ‌در طول تاریخ همیشه با رشد علم انتظاراتی که به متون دینی متوجه بود انتظاراتی که به بنیان گذاران دینی متوجه بود و از آنها می‌خواستند وقتی علم رشد پیدا کرده این انتظارات مقدار زیادی از طرف آنها آمده به این طرف و این انتظارات متوجه دانشمندان و کتب علمی‌شده است. ‌حالا سؤال این است که وقتی انتظارات از دین و متون دینی و مثلاً بنیان گذاران دینی کم می‌شوند آیا دینداری تحول پیدا نمی‌کند؟ ‌آن آدمی ‌که برای بیماری و شفای بیماری‌اش می‌رفته است سراغ دعانویس و الآن دیگر نمی‌رود سراغ دعانویس، ‌علاقه‌ای به دعانویس ندارد، ‌می‌رود سراغ پزشک، ‌این همان طور دینداری می‌کند که قبل از آمدن پزشک دینداری می‌کرد. ‌تغییری پیدا نشده در دینداری‌اش. ‌خوب این جزء دینداری او بوده است این یک مثال ساده است که من دارم برایتان عرض می‌کنم این بحث را وقتی باز بکنیم انواع و اقسام مثالها را می‌توان زد. ‌خوب این دینداری‌اش فرق کرده است دیگر حالا این دینداری‌اش فرق کردن را شما تحلیل کنید یعنی چه؟ ‌این انتظاراتی که از بنیانگذار دین داشته فرق کرده. ‌یعنی خیلی چیزها را از بنیانگذار آن دین انتظار داشته و دیگر ندارد پس دینداری‌اش متحول است حالا ما به این چه بگوییم اگر کسی نرفت پیش دعانویس دیگر آنگونه دینداری نکرد و رفت پیش دکتر بگوییم او مسلمانی‌اش تغییر پیدا نکرده، ‌خوب تغییر پیدا کرده است. ‌ممکن است در ذهن شما بیاید که آقا مسلمانی فقط نماز خواندن است و اینکه آدم برود پیش دعا نویس و دعا بخواند اینکه مسلمانی نیست این را شما می‌گویید. ‌100 سال پیش چه می‌گفتند الآن که علم آمده جای خودش را باز کرده ما خیلی به وضوح می‌گوییم که آدم مسلمان هم بخواهد دینداری بکند، ‌دینداری‌اش را بکند اما برای خاطر بیماری‌هایش برود پیش پزشک، ‌خوب می‌رفتند پیش دعا نویس، ‌من یادم هست که 60 سال پیش در آن محله ای که ما در تبریز می‌نشستیم، ‌آن طرف کوچه دو خانه ای بود که یک سکویی داشت که صاحب خانه دعا نویس بودند. ‌خانه ی این دعا نویس‌ها خیلی شلوغ بود این دعا نویسها هم در امامزاده هم دفتری داشتند آنجا هم خیلی شلوغ بود. ‌بنده را هم یک دفعه برده بودند پیش آنها تا یک دعا برایم بنویسند اما من چندی پیش رفتم آنجا، ‌سالها پیش، ‌خیلی وقت پیش دوباره رفته بودم تبریز نه از آن دعانویس خبری هست نه از آن خانه‌های دعانویسها. ‌هیچ خبری نیست و ساختمآنهای بلندی ساختند ولی هر چه بخواهیم مطب پزشک انجا اضافه شده است. ‌این را ما الآن این گونه می‌گوییم 100 سال پیش که دین مردم این جوری نبود، ‌جادو بود. ‌مراجعه به دعا نویس بود مشکلاتشان را از آن طریقها حل می‌کردند پس این تحول در نوع دینداری است که من با یک مثال کوچک خواسته‌ام خدمت شما عرض کنم حالا باید بگوییم این آدم مسلمان نیست! ‌چون در دینداری‌اش تحول پیدا شده. ‌نه چنین چیزی نیست این هم یک نکته است که این انتظارات جا به جا می‌شود این در علم و فلسفه هم هست پاره‌ای از مسائلی که از علم مطالبه می‌کردند حالا از فلسفه مطالبه می‌کنند. ‌و پاره‌ای از مسائلی که از فلسفه مطالبه می‌کردند الآن از علم مطالبه می‌کنند. ‌عقیده و ایمانی که به فلسفه داشتند دیگر الآن ندارند با این پست مدرنی که آمده است فکر می‌کردم فلسفه آمده اینها را حل کرده است اما حالا پست مدرنیسم آمده این اتفاقاتی که در غرب افتاد کلیسا ضعیف شد دلیلش این است که علم پیدا شد، ‌علم تجربی پیدا شد، ‌بسیاری از انتظاراتی که از کلیسا داشتند، ‌از علم خواسته شد دیگر کسی نمی‌رفت پیش کشیش که آقا دعا بنویس – کسی نمی‌رفت پیش کشیش که بگو ببینم سازمان زندگی اجتماعی را چگونه باید سامان داد. ‌فلسفه‌های سیاسی پیدا شدند، ‌علم پیدا شد، ‌علوم سیاسی پیدا شد و هکذا وهکذا. ‌اما در این میان مسلمآنها شاید به ذهن شما بیاید که این مطلبی که شما برای ما در اینجا توضیح دادید در طول تاریخ بشر این طوری شده است، ‌درست است، ‌ولی در میان مسلمانان این طور نبوده است. ‌در میان مسلمانان از همان اول دینداری یک شکل بیشتر نداشته و لاغیر.
3) ‌آیا این طوری هستیم؟ ‌چشممان را بر تاریخ ببندیم و چنین سخنی بگوییم؟ ‌جالب این است که در میان مسلمانان تنوع دینداری و تحولات دینداری از بسیاری از ادیان دیگر در طول این 14 قرن گذشته بیشتر بوده است، ‌به طوری که در زمان غزالی این عارف و متکلم معروف تقریبا 700 سال پیش شاید یک خرده بیشتر، ‌آن قدر این فرقه‌های گوناگون دینی با تفکرات گوناگون دینی زیاد شده بود که پاره‌ای از این اهل فرقه‌ها پاره‌ای از اهل فرقه‌های دیگر را تکفیر می‌کردند. ‌می‌گفتند این دیگر مسلمان نیست چون آن حرف را زد، ‌او دیگر مسلمان نیست چون دارد آن کار را میکند. ‌تکفیر و تفسیق با این دو تا اصطلاح اگر شما آشنا باشید تکفیر این بوده است که می‌گفتند کسی کافر شد یعنی دیگر مسلمان نیست و تفسیق هم این بوده که می‌گفتند فاسق شد دیگر عادل نیست. ‌آنقدر این رواج پیدا کرده بود به دلیل نابودی فرقه‌ها و طرز فکر‌ها که این آدم که یک آدم اخلاقی بود و خوشش نمی‌آمد از این تکفیر‌هایی که میشد. ‌یک کتابی نوشت که این مشکل را حل کند، ‌اسم کتاب این بود: ‌" فیصل التفرقة بین الإسلام و الزندقة"، ‌معیار جدا کردن اسلام و زندقه از یکدیگر کجا می‌توان گفت که یک نفر آدم مسلمان هست یا نه مسلمان نیست. ‌آخر این کتاب نوشته است هیچ فرقه ای را نمی‌توان تکفیر کرد، ‌هیچ کدام از این فرقه‌های دهها گانه را که در میان مسلمانان هست نمی‌توان گفت اینها مسلمان نیستند چون مثل هم فکر نمی‌کنند مثل هم عمل نمی‌کنند و این جوری نیست قضیه. ‌از آن طرف، ‌آمد یک مسأله ای را اضافه کرد وگفت که مگر اینکه کسی چیزی بگوید که هیچ کدام از این فرقه‌های مسلمان دیگر او را نگفته باشد. ‌با این کارمی‌خواست یک کم قضیه را جمع کند غافل از این شد که در آینده که در آینده ممکن است که چیزی بگویند که هیچ کدام از این فرقه‌ها نگفته‌اند این یک سیاستی بود که به خرج داد و دیگران هم در این زمینه کتاب‌هایی نوشتند که چه جور این مشکل را باید حل کرد. ‌اما عرفا آدم‌هایی مثل غزالی مخالف تکفیر بودند مخالف این بودند که به محض اینکه کسی سخن دیگری گفت و یه نوع دیگری از مسلمانی را نشان داد بگویند آقا این دیگر مسلمان نیست مخالف این بودند حالا تا چه برسد عرفایی مثل شیخ ابوالحسن فرقانی، ‌اگر درست گفته باشم و در خاطرم باشدیعنی به یک اومانیسم عرفانی رسیده بودند، ‌اومانیسم عرفانی، ‌انسان گرایی عرفانی. ‌آن وقت ممکن است شما بگویید غزالی کسی بود که در طول عمرش دینداری‌اش فرق نکرده بود در صورتی که غزالی آدمی‌بود که دینداری‌های متفاوتی در طول تاریخ داشته بود این قدر دچار نوسان بود. ‌ما فکر می‌کنیم دینداری یعنی یک آدمی‌که عبوس هست همین طور نشسته وهمین جور حرف می‌زند. ‌این غزالی این قدرنوسآنهای روحی وکشمکش‌های روحی در طول عمرش داشته. ‌کتاب‌هایش را بخوانید. ‌بیمار شده بود، ‌حتی خودش می‌گوید مدتی به حالی دچار شدم که بعد از آنی که در مدرسه تدریس می‌کرده، ‌بعد از آنی که شاگردان زیادی تربیت کرده بود، ‌بعد از آنی که یک عمر جملات سخت و سفت و محکمی‌می‌گفت. ‌آن شاعر کیست که می‌گوید: ‌
خواهی که سخت و سست جهان بر تو بگذرد
بگذر ز عهد سست و سخن‌های سخت خویش

این سخن‌های سخت خیلی آدم را ناراحت می‌کند. ‌سخن‌های سخت به معنای فحاشی نیست بلکه سخن‌های سخت یعنی جاذبیت، ‌همین است و جز این نیست می‌گوید یا ما دچار عهد سستیم یا دچار سخن‌های سخت. ‌اما اگر کسی دچار سخن‌های سخت باشد سخت و سست جهان بر او خیلی سخت است اما بگذر اگر از این‌ها بگذری قضیه عوض می‌شود سخت و سست جهان هم بر تو سخت می‌گذرد. ‌بله آقای غزالی به لحاظ طرز فکر قبلا فلاسفه را درباره 3 مسأله تکفیر می‌کرد. ‌یکی می‌گفت اینها به عالم قائلند که عالم از قدیم وجود داشته یکی گفت اینها قائلند به این که خدا علم به جزییات ندارد، ‌علمش به کلیات است، ‌یکی می‌گفت به لحاظ جسمانی عقیده ندارد و در قرآن این‌ها گفته شده، ‌بعضی‌ها هم کافرند و خارج از اسلام اند. ‌آخرش به جایی رسیدند که نه تنها فلاسفه را تکفیر نکرد بلکه گفت همه حرف‌هایی که زدند انواع و اقسام مسلمانی است. ‌نمی‌شود گفت کافرند، ‌پس خود او هم خیلی تغییر پیدا کرده بود. ‌حالا او که در زمان غزالی بود 700 سال پیش ولی بعد از غزالی خیلی چیزها اتفاق افتاده است. ‌من به شما پیشنهاد می‌کنم وضع شهر بغداد را در قرن 3و4و5 هجری مطالعه کنید یک شهر اینترناسیو نال، ‌اگر بخواهیم به تعبیر امروز بگوییم یک شهر بین المللی هم به لحاظ رفت و آمد‌هایی که آنجا شده بود و هم این هفتاد و چند فرقه همه آنجا حضور دارند. ‌یک وقتی من مقایسه می‌کردم با تاریخ الهیات مسیحی و تصورات دین مسیحی اصلاً یک شهر ی مانند بغداد با این همه قلمروهای گوناگون مذهبی در طول تاریخ مسیحییت وجود نداشته است. ‌البته گاهی هم یک آدم‌های تندی پیدا می‌شده که یک ابن مقفعی را پیدا می‌کردند و می‌کشتند، ‌یا حکومت حلاج و امثال اینها را می‌کشت اما در چیزهای علمی‌در محافل علمی‌و دانشمندان و متفکران با این حرف‌ها موافق نبودند که بگیرند این را بکشند. ‌حالا که 7 قرن گذشته انواع و اقسام‌های دینداری‌ها پیدا شده الآن آن چیزی که در مسلمآنها پیدا شده و دینداری‌های جدیدی که سر برآورده در بین مسلمآنها و یا مسلمانی، ‌این قبیل حرف‌هاست که الآن عرض می‌کنم. ‌دیگر مسأله‌ای که مسلمآنها الآن در میان نسل فعلی مسلمآنها شکل می‌گیرد، ‌پرسش‌هایی که شکل می‌گیرد، ‌تبدل‌هایی که در شکل می‌گیرد، ‌از این نوع نیست که آیا قرآن جدید بوده یا قدیم بوده، ‌فلاسفه راجع به خلقت عالم چی گفته‌اند، ‌از اول اختلافاتی که فرق گوناگون کلامی ‌در طول و الآن مسأله این است که استبداد چیه آزادی چیست، ‌حقوق بشر چیست؟ ‌چه جور زندگی کنیم؟ ‌سازمان سیاسی و اجتماعی مان را چه طور شکل دهیم؟ ‌استعمار نو چیست؟ ‌چگونه عمل کنیم؟ ‌اخلاق سیاسی چیست؟ ‌. ‌حالا اگر تحولات و تبدلات دینداری مسلمانانه در ارتباط با این مسائل شکل گرفت، ‌عده‌ای آمدند گفتند که مثلاً فلان احکامی ‌که در قرآن هست مربوط به عصر رسول خدا بوده است و برای این تفسیر متد وروشی ارائه دادند، ‌برای این تفسیر ما با این روش تفسیر می‌کنیم به اینجا می‌رسیم، ‌این جا دو تا مسأله پیدا می‌شود: ‌یک مسأله این است که آیا این روش تفسیری به عنوان متد تفسیری از نظر فلسفی قابل قبول است یا نیست؟ ‌مسأله دیگر این است که آیا کسی این حرف‌ها را بزند باز هم مسلمان هست یا نه؟ ‌. ‌عرض کردم سه گروه می‌گویند این جور نمی‌شود مسلمانی کرد. ‌حالا آن زمان غزالی آن حرف را می‌زد، ‌ما در عصر خودمان هم از یک شخصیت دینی یک ستادی این جا می آورند (که این شخصیت دینی معروف ترین شخصیت دینی جهان اسلام در دنیای امروز باشد وآن رهبر فقید انقلاب است) ایشان در این زمینه اظهار نظر کردند. ‌من فکر می‌کنم به دو دلیل این اظهار نظر را کردند یکی این که ایشان عارف بود و به خوبی می‌دانست در میان این عرفا چه حرفایی هست، ‌می‌دانست عرفا درباره شریعت چه گفته‌اند، ‌می‌دانست که اسماعیلیه در مورد شریعت چه گفته است، ‌می‌دانست که عده قابل توجهی از عرفا درباره قوانین شریعت مسایل خاصی گفته‌اند که فقها بسیار از آنها اوقاتشان تلخ می‌شد، ‌متکلمان بسیار اوقاتشان تلخ می‌شد. ‌مثلاً از قبیل این که دیگر ایشان به مرحله‌ای از کمال رسید، ‌آن وقت این احکام شریعت برای خود ضرورت ندارد. ‌و از طرفی از این هم آگاه بود که امروز در میان بخش عظیمی ‌‌از مسلمانان این حرف‌ها پیدا شده که آقا چه ضرورتی دارد که ما همه آن احکام را ابدی تلقی کند. ‌به چه دلیل؟ ‌نه این که این آیات در قرآن نیست آیه قصاص در قرآن هست. ‌آیه قطع دست در قرآن هست. ‌
مجازات محارب به آن شکل خشن و تند در قرآن هست. ‌قوام بودن مردها بر زن‌ها در قرآن آیاتش هست. ‌کسی که منکر این نیست که این آیات در قرآن هست، ‌اختلاف بر سر فهم آنها هست، ‌همان طور که بنده آن را بارها تصحیح کرده‌ام و این که در گذشته این طوری فهمیده‌اند، ‌هیچ وقت دلیلی نمی‌شود که به لحاظ علمی ‌‌نمی‌شود طور دیگری فهمید. ‌اصلاً داستان هرمنوتیک همین است. ‌ایشان در تحریر الوسیله یا یکی دیگر از کتاب‌هایشان که در کتابهای مختلفی به این استناد شده است و یا حتی در بعضی از دادگاهها هم به این استناد شده است. ‌ایشان گفته‌اند معانی به این است که کسی به توحید عقیده داشته باشد و بعد نبوت پیامبر و بعد تصریح کرده، ‌من در کتاب نقدی بر قرائت رسمی ‌‌از دین این گفته ایشان را آورده‌ام و بعد تصریح کرده، ‌گفته اگر کسانی بگویند مثلاً احکامی ‌‌که در اسلام هست، ‌اینها اختصاص به زمان پیامبر داشته و الآن ما لازم نیست اینها را به این شکل عمل کنیم. ‌اینها مسلمانند با این که چنین عقیده‌ای داشته‌اند و این را تصریح کرده، ‌این هم غزالی زمان ما از این نظر. ‌اینها برای خاطر این آمدند، ‌که به شما عرض کرده باشند که آنهایی که از یک افق خیلی، ‌درست است ایشان در حکومت اسلامی ‌‌یک جور دیگری عمل می‌کرد. ‌می‌گفت من می‌خواهم یک اسلام دیگری را پیاده بکنم، ‌اما نمی‌گفت که کسانی که این عقاید را داشته باشند اینها را مسلمان نباید دانست. ‌یا باید به اینها اشکال کرد که نه این چه جور مسلمانی است یا شما تلفیقی گرفتید از غرب کردید، ‌از شرق کردید، ‌از دین کردید و یک چیز معمای حلوایی درست کردید، ‌اینها را نمی‌گفتند، ‌خوب نتیجه چه می‌شود نتیجه این می‌شود که من می‌خواهم عرض بکنم که اگر کسی بگوید که نواندیشان دینی، ‌اینجا دیگر دارم نتیجه گیری می‌کنم، ‌نواندیشان دینی یا روشنفکران دینی اگر بگویند ما می‌خواهیم هم مسلمان باشیم، ‌هم پاره‌ای از آیات را جور دیگری آنها را بفهمیم، ‌هم پاره‌ای از فتاوای فقهی مشهور را کنار بگذاریم. ‌یک مسلمان به اصطلاح حقوق بشری باشیم، ‌یک مسلمان دموکرات باشیم، ‌اینها نمی‌توانند به معنای واقعی کلمه اسم خودشان را مسلمان بگذارند، ‌برای اینکه خلاف گفته پیامبر اینها چیزی را اضافه نمی‌کنند، ‌کسانی که این را می‌گویند باید این دعوی را بیشتر برای ما توضیح دهند که منظورشان چیست؟ ‌چرا؟ ‌به چه دلیل؟ ‌به چه دلیل نمی‌شود مسلمان تراز نو بود به اصطلاح؟ ‌انتظار داریم که این مسائل بیشتر روشن شود. ‌یک وقت این است که کسی می‌گوید تبعیت از پیغمبر اسلام که ما امشب در واقع به این عنوان در اینجا جمع شده‌ایم و همۀ بجث‌های من، ‌مسلمانی یعنی راه پیغمبر را رفتن، ‌خلاصه‌اش این است. ‌مسلمان کسی است که راه او را می‌رود، ‌راه عیسی مسیح را نمی‌رود، ‌راه